محل تبلیغات شما
میخوام بگم، من دیگه اون آدم سابق نیستم. وقتی شبای زیادی رو با درد و روزای زیادی رو با انتظاری بیفایده به سر ببری، وقتی وقت و بی وقت درد بیاد سراغت، وقتی توی بهترین لحظات زندگیت، وقتی که با خانوادت باید شاد باشی و بخندی، وقتی باید دل ببندی و دوست داشته بشی، درگیر یه درد کشنده و بی انتها و مبهم بشی، وقتی از کسی که به حد جونت و حتی بیشتر از اون دوستش داری بی تفاوتی ببینی و بدونی داره میبینه درد میکشی و هیچ کاری نمیکنه، دیگه درد از چهار ستون بدنت سر میره و از غم و دلتنگی سیر میشی. سیر میشی از اینکه به کسی بگی دوستش داری. سیر میشی از درد، سیر میشی از شادی، سیر میشی از عشق، سیر میشی از زندگی. خلاص میکنی و میندازی توی سرازیری. هر کجا هم رفتی، مهم نیست 

اگه آدمی که منتظرشی، لااقل گهگاهی نشون بده به فکرته، به یادته، و یا از اینکه دلتو شکسته، دلشکسته شده و از اینکه ناامیدت کرده شرمنده ست، انتظارت، درد کشیدنت، اینکه دوستش داری و دلتنگشی، دیگه در نظرت احمقانه نیست. اما وقتی اینجوری نباشه و دست تقدیر، دستتو گذاشته باشه توی دست یه آدم سنگدل مثل تو که با تمام وجودش نشون میده هیچ ارزشی برای دلت و زندگیت و وقتی که براش گذاشتی و دلتنگیات قائل نیست، از خودتم متنفر میشی که چرا اصلا دوستش داشتی؟! 

اینکه هر چند وقت یه بار سری به زندگیم میزنی تا ببینی هنوزم منتظرت هستم یا نه، بعد میری و امید و انگیزه و عشقم رو نادیده میگیری، یعنی هنوز بزرگ نشدی و نمیدونی باید چطور رفتار کنی. دوست داشتم برگشتنای غیر منتظرت و بزارم به حساب دلتنگی یا دوست داشتن ولی متاسفانه تو اصلا نمیدونی قراره چیکار کنی با دلی که دوستت داره. شایدم لذت میبری وقتی میدونی یکی یه گوشه دنیا منتظرته و دوست داره و دوست داری این دوست داشتن امتداد داشته باشه ولی نمیخوای خودتو درگیر دوست داشتنم بکنی و زیر مسئولیت قرار بگیری. فقط میخوای خیالت راحت باشه از اینکه هنوز دوست دارم. بعد که خیالت راحت شد، دوباره میری و غیب میشی و کیف میکنی از اینکه من هنوز درگیرتم.

خوبه دیگه! چه اهمیتی داره من چقدر درد کشیدم و منتظر موندم و به خودم تلقین کردم که یه روزی میرسه که ارزش این عشقو میفهمی و کنارم میمونی؟ من که همیشه هستم پس مهم نیست چطور موندم و چطور روزا و شبام رو سپری کردم. اما باید بگم که من دیگه اون آدم سابق نیستم. همون آدمی که اگه قهر میکردی، تا صبح بیدار میموند و خودش رو لعنت میکرد که چرا باعث ناراحتیت شده. همون آدمی که نمیتونست بزاره با دلخوری بری. همون آدمی که هر غروب دلش هواتو بکنه و بند بند وجودش پر بکشه برای یه لحظه بودنت. همون آدمی که هر وقت میومدی، میدیدی چند ده تا پیام برات گذشته و چقدر هم منتظرت مونده. همون آدمی که تا ساعتها بعد از رفتنت، پیاما رو میخوند تا مطمئن بشه دوستش داری یا نه. همون آدمی که تک تک کامنتای وبلاگش را با این دید که ممکنه تو باشی میخوند، همون آدمی که تمام سوابق مرور چند ده روز اخیر وبلاگش رو چک میکنه، شاید آی پی مشکوکی پیدا کنه و بفهمه به وبلاگش سر زدی. من دیگه اون آدم نیستم. چون تو اون حامدو نخواستی. پس احساس بی ارزش بودن و نخواستنی بودن کردم. اونقدر خودمو سرزنش کردم و خرد کردم، که دیگه چیزی از اون حامد باقی نمونده. سرزنشت نمیکنم. "من" زیاد و بیجا دوست داشتم. یعنی دوست داشتنم رو جایی که نباید به خرج دادم. فکر میکردم اگه قراره در دلم دوست داشتنی باشه، همش باید مال تو باشه. تو اصلا این دوست داشتن رو نمیخواستی. تو میخواستی یه سرگرمی کوتاه باشم و زود کوتاه بشم از زندگیت. نشد! چون دلم گیر بود چون هر چقدرم ازت رنجیده میشدم، دلم خیلی سریع میبخشیدت. اما الان دست دلم خالیه! میفهمی؟! تمام بهانه هاش رو از دست داده.

همیشه فکر میکردم اگه بهت بگم بیا رابطه رو تموم کنیم، کوچیکترین تلاشی نمیکنی که اینکارو نکنیم، حتی استقبال هم میکنی! و تو نمیدونی که چقدر تاسف باره وقتی آدم به این جا برسه که اینطوری حس کنه. چقدر دلت میشکنه وقتی میبینی همون اندازه که وسط میدون هستی، نیست! و البته خودتم میدونی که حسم اشتباه نبود! این منو سرخورده و دلشکسته میکرد، وقتی میدیدم، تمام تلاشم با تو بودنه ولی از نبودنم استقبال میکنی. نمیتونستم رهات کنم چون امید داشتم یه روز اینهمه دوست داشتن رو ببینی و بخوای جوابی متناسب بدی. فکر میکردم محبت واقعی میتونه دلت رو نرم کنه و حتی اگه مسیرت کاملا با من فرق میکنه، بخوای با من هم مسیر باشی بعد ها دیدم بهتره من باهات هم مسیر باشم. نخواستی نخواستی. من چیزی رو بهت تحمیل نکرده بودم، از روز اول تنها خواستم این بود که فقط بهت بگم دوستت دارم و بعد برم برای همیشه. هنوز اون پیام رو دارم. توش ذره ای توقع پیدا نمیکنی! فقط نمیخواستم شرمنده دلم باشم و خودمو بابت سکوت و نگفتن حرف دلم سرزنش نکنم. 

حالا، این منم حامد، با قلبی که دیگه نمیتونه مثل هیچ زمان دیگه ای دوستت داشته باشه و دلتنگت بشه. اگه بهم بگی میمونی، ذوق زده نمیشم. اگه بگی میری، دق مرگ نمیشم. بودنت چیزی بهم اضافه نمیکنه و رفتنت، چیزی ازم کم نمیکنه! نه تنها تو، که از بودن هیچکس دیگه ای به شوق نمیام و نبودن هیچ کس دیگه ای منو ناراحت نمیکنه غم و درد از چهار ستون احساسم سر رفته. میترسم بگم، ولی گویا سنگ شدم و کلا احساسمو نسبت به همه چیز از دست دادم! خیلی بده آدم دیگه دوست نداشته باشه کسی رو وارد زندگیش کنه، براش وقت بزاره، هم و غم بودن و نبودنش رو داشته باشه، نسبت به بارون و برف و حس دوست داشتنی دو نفره قدم زدن زیر بارون و کلا نسبت به هر چیزی بی تفاوت باشه. آدم بی احساس، مثل آدمیه که فلج کامله، از هیچ چیزی نمیتونه لذت ببره و هیچ چیزی نمیتونه بهش امید بده.

اگه بخوام دنبال مقصر باشم، خودمم که بدون هیچ تعللی و با شوق و ذوق دلمو سپردم دست کسی که اصلا نمیخواست منو برای خودش نگه داره وقتی دیدی دده نشدم، خودت خواستی منو خاموش کنی اون موقع که فهمیدی خیلی دوست دارم و احساسم با آدمای دیگه فرق میکنه، تازه انگار بیدار شده باشی، تازه انگار بخوای تصمیم بگیری منو دوست داشته باشی یا نه. ولی فهمیدی که من نمیتونم برات اون زندگی ای رو که دوست داری فراهم کنم. ولی اون موقع متاسفانه دیگه وقت خوبی برای این تصمیم نبود. من دل بسته بودم و نمیتونستم به سادگی بگذرم همین شد که دیر به دیر سر زدی، بهانه آوردی، بارها دلمو شکستی، هر کاری کردی تا ازت دل بکنم و خودم بگم غلط کردم اما نگفتم! هر چقدر سر زدی دیدی دارم از تو میگم و از عشقی که روز به روز داره بیشتر میشه. ترسیدی ترسیدی این دوست داشتن بشه یه مار بزرگ و بپیچه دورت و خفت کنه و نزاره اون زندگی ای رو که دوست داری داشته باشی. 

اما من برای کوتاه اومدن فقط نیاز داشتم بدونم دوست داشتنم اثر داشته و اینهمه مدت پای آدمی که قلب نداره ننشستم. پای کسی نشستم که این دوست داشتن رو دیده و پسندیده و ستایش میکنه. دوست داشتم ببینم همون اندازه که درگیر توام، درگیر منی! وگرنه آدمی که یه بار ترکت کرده، دیگه اصلا نباید اسمشو آورد. وقتایی که میومدی، امید پیدا میکردم که شاید این دوست داشتن روی تو اثر گذاشته باشه. همین بود که با اصرار سعی میکردم بفهمم حس واقعیت چیه. و هر بار با دیوار سنگی روبرو میشدم حتی اگه نمیخواستی کنارم باشی، میتونستی نشون بدی دل به سنگ نبستم! احساسات واقعیت رو بروز نمیدادی. ای کاش میگفتی تا اینقدر اصرار نکنم و از خودم متنفر نشم و اینقدر خودمو لعنت نکنم و اینقدر خودمو برای خودم خرد نکنم تا لااقل الان چیزی توی وجودم میدرخشید که به بودنش افتخار کنم.

محمد جواد هر چقدر هم برای تو جدی بود، برای من بی اهمیت بود. چون خودم میدونستم قصدم چی بوده و چیکار کردم و نکردم. اما از این در اضطراب بودم که نمیتونستم بهت ثابت کنم هدفم چی بوده. من آدمی نیستم که با همه گرم بگیره. در واقع تنها دختری که در تمام عمرم باهاش گرم گرفتم تویی. من خودم میدونستم گناهی نکردم (جز اینکه بی خبر با اون اکانت با یه اسم دیگه که به قصد کار معقول دیگه ای ساخته شده، وارد شدم و نزدیک یک ساعت توی محیط عمومی با چند نفر صحبت و شوخی کردم) اما نمیدونستم چطور بهت ثابت کنم نرفتم به کسی پیام خصوصی بدم و یا این کارو هزاران بار دیگه تکرار نکردم و فقط همین یه بار بوده! تو اون رو کردی یه بهانه برای مقایسه کردن من با بقیه که چقدر حرفه ای دها نفر رو همزمان زیر نظر میگیرن و به هیچ کدوم واقعا دل نمیدن و فقط دنبال لذتن. تو خودتم سر همین قضیه مقصری! به جای اینکه بیای از خودم بپرسی، رفتی و هی با خودت فکر و خیال کردی و صحنه جرم رو مجسم کردی و حکم دادی و حکمو اجرا کردی! دل اگه دل باشه، آب از آسیاب علاقه اش نمیفته! تو دنبال بهانه بودی تا تمومم کنی. اگه واقعا دوستم میداشتی، میترسیدی که اگر اشتباه کرده باشی، خدایی نکرده آسیب جبران ناپذیری به عشق توی دلت بزنی و برای همین اول از همه سراغ حقیقت رو از من میگرفتی.

اونقدر روزا و شبا رو منتظرت بودم، که دیگه از انتظار سیرم. تنها دلیل اینکه این بار هم به دلم اجازه دادم زندگیمو تو دستش بگیره، اینه که دلم واسه آدمی که بودم تنگ شده و امید دارم بتونم دوباره همون آدم عاشق که قلبی بی قرار توی سینش داره بشم. اگه دوستم داشته باشی، همون طور که من صبر کردم و انتظار کشیدم، صبر میکنی و انتظار میکشی و با چکش میفتی به جون قلب سنگم. شاید بتونی نرمش کنی شاید یادم آوردی هنوزم دوست داشتن و مورد دوست داشته شدن قشنگه، هنوزم عشق زیباست و زندگی ارزش شاد بودنو داره اگرم حوصله نداری و دوست داشتنی در کار نیست که به سلامت. مهم نیست 

دوست داشتن تا جایی ارزش دنبال کردنو داره که بفهمی طرف مقابلت هم به سمت تو کششی داره. در غیر اینصورت تحمیل کردن احساسته به دیگری. 

گاه از ترس اینکه لال شوم، با خودم حرف میزنم تا صبح!

این مسیری که من سرش ایستادم، اصلا مسافری نداره که بخواد بیاد

امروز همون روزیه که باید اینا رو بنویسم

دوست ,رو ,تو ,اون ,یه ,آدمی ,آدمی که ,دوست داشتن ,همون آدمی ,سیر میشی ,از اینکه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

palkertrantra William's receptions تبلیغات و بازاریابی اینترنتی کاروان حج وصـــــــــال یارهرمزگان آوا موزیک TAKAVAR313 David's life توسعه همه جانبه و پایدار در گرو هوشمندی و دوستی در منطقه و جهان است راه روشن guisubrodar